دین ايدئولوژيك ؛ امکان و مطلوبیّت






( نقد و بررسی مقاله ای از مصطفی ملکیان )

چکیده :

نويسنده در اين مقاله عمدتا به بررسي ويژگي‏هاي ايدئولوژي‏ها پرداخته و هفت خصلت مهم براي آنها برشمرده و دين را نيز واجد هر هفت خصلت دانسته است. به نظر وي ايدئولوژيك كردن دين ممكن نيست؛ زيرا خودش ايدئولوژيك هست.

متن :

عموم نويسندگان و متفكراني كه در كشور ما از ايدئولوژيك كردن دين يا دين ايدئولوژيك صحبت كرده‏اند، از لفظ ايدئولوژي، معاني‏اي را مراد كرده‏اند كه غير از معاني متعارف در عرف فلسفي و سياسي غرب است.
اين واژه حتي براي نويسندگان خود ما نيز به يك معنا نبوده است. گاهي مسأله از اين هم مغشوش‏تر مي‏شود و در نوشته‏هاي يك فرد واحد هم بعضا به چند معنا به كار مي‏رود. به گفته آن حكيم چيني همه ظلمهايي كه در جهان رخ داده است، ابتدا ظلم بر كلمات بوده است؛ زيرا آشفتگي در كلمات، خاستگاه سوءتفاهم و ايجاد تخاصم است. منتقدان شريعتي از اين آفت زياد بهره برده‏اند و ايدئولوژي را گاهي به معناي نظريه انقلاب گرفته‏اند و گاهي به معناي دنيوي شدن. اما به گمان من شريعتي دين را ايدئولوژيك نكرده است؛ زيرا دين خودش ذاتا ايدئولوژيك است.
البته برخي ويژگي‏ها در ايدئولوژي هست كه در دين نيست و به اين معنا شريعتي هم دين را ايدئولوژيك نكرده است. با همه اين احوال يك نقطه مشترك وجود دارد و آن بار منفي عاطفه‏اي است كه سبت به ايدئولوژ و دين ايدئولوژيك وجود دارد. اين بار منفي در فضاي فرهنگي غرب نيز وجود دارد. با وجود توافق همگان بر بار منفي ايدئولوژي، هر كس اين بار منفي را از زاويه خاص در نظر مي‏گيرد. من اين موارد منفي را دسته‏بندي كرده‏ام و توانسته‏ام هفت خصلت با بار منفي تشخيص دهم:

يكم:

ايدئولوژي عقيده‏اي است كه پذيرش آن بدون دليل است. البته اين نكته نيز غيرقابل انكار است كه بسياري عقايد ما هيچ دليلي ندارد. دين به اين معني ايدئولوژيك است. هيچ انسان ديني را نمي‏توان پيدا كرد كه بتواند براي مجموعه عقايد و اعتقادات خود، دليل و استدلال داشته باشد. دين از آن جهت كه دين است، نمي‏توان براي تمامي گزاره‏هايش، استدلال منطفي و عقلي ارائه كرد.

دوم:

ايدئولوژي معمولاً جزميت دارد. جزميت يعني پس از اتخاذ يك رأي، گوشي براي شنيدن رأي مخالف نداشته باشيم. جزميت، نوعي نفي مطلق تجديد نظر در آرا و عقايد و كارگر نيفتادن استدلالهاي ديگران در مورد آرا و عقايد يك فرد. همه اديان به اين معني ايدئولوژيك هستند؛ زيرا همه اديان اصول عقايدي دارند كه عدول از آنها را ممكن نمي‏دانند.

سوم:

ايدئولوژي‏ها به دليل جزميتي كه دارند، معمولاً به تغيير، روي خوش نشان نمي‏دهند و اگر هم به تغيير، روي خوش نشان بدهند، پس از مجادلات و شكستهاي زياد و مكرر و از سر اجبار است. به اين معني دين هم ايدئولوژيك است. تلقي‏هاي سنت‏گرايانه و بنيادگرايانه به هيچ وجه با مقوله تغيير كنار نمي‏آيند. اگر هم اندك تغييري پذيرفته مي‏شود و دگرگوني‏ها را استقبال مي‏كنند از جانب تلقي‏هاي تجددگرايانه ديني است.

چهارم:

ايدئولوژي‏ها بعضا در پي ارضاي منافع گروهي خاص قدم برمي‏دارند. ايدئولوژي‏ها در واقع دو كار انجام مي‏دهند. اولاً طرز برخورد يك گروه را با جهان منعكس مي‏كنند و ثانيا منافع اين گروه خاص را در جهان، تأمين و ارضا مي‏كنند. به همين دليل است كه ايدئولوژي معمولاً مضاف‏اليه دارد. مانند ايدئولوژي جنسيت، ايدئولوژي سرمايه‏داري و... . اما علم مطلق است و نمي‏توان گفت فيزيك بورژوايي، شيمي اسلامي و... هر ديني از آن جهت كه به هر حال منافع گروهي خاص را تأمين يا تحكيم مي‏كند، خصلت ايدئولوژيك دارد و كسي نمي‏تواند آن را ايدئولوژيك كند.

پنجم:

پنجمين مؤلفه مذموم ايدئولوژي آرزوانديشي است. در آرزوانديشي، فرد چيزهايي را مي‏پذيرد كه از آنها خوشش مي‏آيد و مي‏گويد «الف ب است چون من خوش دارم كه الف، ب باشد». اين استدلال گاهي به شكل ناآگاهانه صورت مي‏پذيرد. آرزوانديشي در دين هم وجود دارد و يكي از رمزهاي جاودانگي دين است. اديان عواطف انساني را نوازش مي‏كنند.

ششم:

ايدئولوژي‏ها عموما اترپيايي‏اند؛ يعني خيال‏پردازانه و رؤيا گونه هستند. رؤياپرور بودن روي ديگر سكه‏اش، غير عملي بودن است. ايدئولوژي‏ها از انسان چيزي مي‏خواهند كه فوق وسع انسان است. اديان هم به اترپيا توجه دارند. اگر در اين هم نباشد، در دين و به وضوح وجود دارد. نوعي خلاف واقع‏بيني در احكام و عقايد ديني وجود دارد كه آدمي را وسوسه مي‏كند فكر كند كه اين احكام و عقايد براي انساني غير از انسان واقعا موجود وضع شده است.

هفتم:

ايدئولوژي‏ها انسانها را به جان هم مي‏اندازند، مرزبندي مي‏كنند، مخالفت‏زا هستند و نه مخالفت‏زدا. نوعي دشمن‏تراشي دارند. علم اين گونه نيست، اما دين مرزبندي مي‏كند. هر يك از اديان خود را برحق و ديگر اديان را برباطل مي‏دانند. بر ذهن دينداران، و يا لااقل اغلب دينداران، نوعي نگاه طردگرايانه و حذف‏گرايانه غالب است. به همين دليل دين ذاتا ايدئولوژيك است و كسي نمي‏تواند آن را ايدئولوژيك كند.

نقد و بررسي :

1. يكي از ويژگي‏هاي مثبت آثار آقاي ملكيان روشن‏گويي و پرهيز از ابهام است. در اينجا نيز اين ويژگي به چشم مي‏خورد و به‏روشني مراد خود را از ايدئولوژي بيان كرده‏اند. اما جاي اين سؤال وجود دارد كه آيا ايدئولوژي‏ها تنها داراي ويژگي‏هاي منفي هستند و هيچ ويژگي مثبتي ندارند؟ همگان قبول دارند كه باطل محض، طرفدار پيدا نمي‏كند و ايدئولوژي‏ها واجد خصيصه‏هاي مثبتي نيز هستند كه توانسته‏اند طرفدار پيدا كنند و تا حدود زيادي ماندگار باشند. حال كه چنين است، انصاف حكم مي‏كرد همه ويژگي‏هاي آنها، اعم از مثبت و منفي ذكر مي‏شد، تا به داوري منصفانه‏تري در باب ايدئولوژي‏ها و سپس تطبيق ويژگي‏هاي آنها بر اديان دست مي‏يافتيم.
2. همچنان كه آقاي ملكيان گفته‏اند خاستگاه اين مباحث غرب است. روشنفكران ما نيز در اين بحثها پيرو همان بحثهايي هستند كه فيلسوفان غربي مطرح كرده‏اند. بنابراين براي فهم درست مسأله بايد به زمينه فرهنگي آن نيز توجه داشت. هنگامي كه در آنجا از ايدئولوژي و تطبيق آن بر دين سخن به ميان مي‏آيد، فرهنگ مسيحي به صورت پيش‏زمينه بحث حضور دارد. اما در جامعه ما هنگامي كه از دين سخن به ميان مي‏آيد، الگوي اسلام در اذهان متبادر مي‏شود. از اين روست كه بايد به تفاوتهاي اين دو دين و در نتيجه به تفاوتهاي پيش‏زمينه‏هاي بحث توجه جدي داشت. يكسان‏انگاري اسلام و مسيحيت تنها از سوي ناآشنايان به اين دو دين صورت مي‏پذيرد.
3. ويژگي‏هاي هفت‏گانه‏اي كه براي ايدئولوژي‏ها ذكر شده است، بعضا قابل تطبيق بر مسيحيت هستند (مثلاً موارد يكم، دوم، سوم و هفتم) اما هيچ يك از آنها قابل تطبيق بر اسلام نيستند. در ادامه، نظري كوتاه به تك‏تك موارد يادشده مي‏اندازيم و آنها را با اسلام مقايسه مي‏كنيم.
4. اگر ايدئولوژي عقيده‏اي است بي‏دليل، اسلام ديني است كه پذيرش آن از روي دليل است. البه مقصود از دليل، تنها دليل فلسفي و برهاني نيست، بلكه هر نوع دليلي است كه در عرف عقلا به عنوان يك روش معرفت‏بخش به رسميت شناخته شده باشد؛ خواه دليل منطقي باشد يا دليل تجربي و يا تاريخي. اگر پايه‏هاي اصلي اعتقادات ديني مدلل باشند و با ادله كافي حجيت و اعتبار وحي به اثبات برسد، آنگاه ديگر لازم نيست براي تك‏تك آنچه در قرآن آمده است دليل آورد. هنگامي كه ثابت مي‏شود كه قرآن از جانب خدايي آمده است كه همه چيز را مي‏داند و به مصالح ما آگاهي كامل دارد و خير ما را بهتر از خود ما مي‏خواهد، آنگاه با اطمينان كامل و عقلايي مي‏توان به آن اعتماد كرد و سخنان آنان را پذيرفت. براي عقلايي بودن يك گزاره لازم نيست كه حتما مستقيما برخود آن استدلال كنيم. كافي است آن را از كسي بشنويم كه هم صادق القول باشد و هم خطا نكند. بنابراين انسان ديني براي مجموعه عقايد خود دليل دارد، ولي نه به معناي دليل مستقيم بر تك‏تك گزاره‏هاي ديني، كه چنين چيزي نه لازم است و نه ممكن.
5 . اسلام ديني است كه پيروان خود را همواره به تعقل و تفكر و علم‏ورزي تشويق و ترغيب كرده است و از جمود و تحجر و تقليد مذموم از پيشينيان باز داشته است. سراسر قرآن و سنت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و امامان معصوم عليهم‏السلام پر است از اين گونه تعاليم. اتهام جزم‏انديشي (به معناي پذيرش يك رأي و بستن گوش خود به روي سخنان مخالف و نفي مطلق تجديدنظر و كارگر نيفتادن استدلالهاي ديگران در مورد آرا و عقايد خود) اگر به اديان ديگر وارد باشد، به اسلام به هيچ وجه وارد نيست. اسلام دين دعوت به حق و عقل و منطق است. دين جدال احسن و گفتگوي بي‏تعصب است. هم آموزه‏هاي اسلام و هم تاريخ آن گواه صادق اين مدعاست. بنابراين جزميت از اسلام نفي مي‏شود.
6. يكي از ويژگي‏هاي بارز انديشه شيعي، كه همواره در طول تاريخ مطرح بوده و به آن توجه جدي شده است، باز بودن باب اجتهاد و پذيرفتن تغيير شرايط زيستي بشر بر مبناي ضوابطي عام و كلي است. تغيير مطلق نه ممكن است و نه مطلوب؛ زيرا موجب از هم‏پاشيدگي حيات انساني و بر هم خوردن اتصال تاريخي و پيدايش شكاف معرفتي و ده‏ها مشكل ديگر مي‏شود. در هر تغييري بايد چيزهايي ثابت بمانند و چيزهايي تغيير كنند. اسلام با ارائه اصول و ضوابطي كلي و عام و قابل تطبيق بر همه زمانها و مكانها امكان تغيير را پذيرفته و دستور داده است در هر مورد بر مبناي اصول ثابت و كلي حكم شود.
هيچ لزومي ندارد بر يك شكل خاص زندگي، بر يك نوع ابزار توليد، بر يك نوع علوم و دانشها، بر يك نوع لباس پوشيدن و مانند آن تأكيد و اصرار شود. اينها همه قابل تغييرند. آنچه بايد در همه تغييرات محفوظ بماند يك سلسله اصول كلي ارزشي و انساني است. مثلاً نوع لباس نبايد موجب هتك حرمت و ذلت انسان شود، نبايد تفاوت ميان زن و مرد را از بين ببرد و نبايد موجب ترويج فساد شود و يك دسته اصول كلي مانند آن. اما اينكه مدل آن چه باشد، رنگ آن چه باشد و... به انتخاب و سليقه خود انسانها واگذار شده است و هر نسلي مي‏تواند متناسب با زمان خود عمل كند.
7. چهارمين ويژگي ايدئولوژي‏ها را انعكاس طرز تلقي و تأمين منافع گروهي خاص دانسته‏اند و علم را از اين اتهام مبران و دين را به آن سزاوار دانسته‏اند و گفته‏اند «هر ديني از آن جهت كه به هر حال منافع گروهي خاص را تأمين يا تحكيم مي‏كند، خصلت ايدئولوژيك دارد». اين سخن بسيار شگفت‏آور است. البته شايد بتوان در عالم اديان برخي نمونه‏ها را براي آن يافت، مثلاً دين يهوديت، به صورتي كه اينك وجود دارد، ديني نژادي و مبتني بر تبعيض است، آيين هندو آييني طبقاتي است. اما در اسلام و بسياري ديگر از اديان، بر نفي تبعيض تأكيد رفته است.
آموزه‏هاي اسلامي در اين زمينه آن قدر فراوان و مشهور است كه بي‏نياز از ذكر است. يكسان دانستن همه انسانها در پيشگاه خدا، از يك پدر و مادر خلق شدن آنها، امتياز فقط به تقوا بودن، برابري انسانها همچون دندانه‏هاي شانه و صدها نمونه ديگر حاكي از اين است كه اسلام نه ديدگاه‏هاي يك گروه خاص را منعكس مي‏كند و نه در پي تأمين منافع آنهاست. بلكه اسلام ديدگاه حق را عرضه مي‏كند و در پي منافع همه انسانهاست. ممكن است بگويند مقصود اين است كه در اسلام نيز ميان مسلمانان و غيرمسلمانان تفاوت گذاشته مي‏شود و منافع مسلمانان تأمين مي‏شود و منافع غيرمسلمانان تأمين نمي‏شود.
در پاسخ بايد توجه داشت كه اولاً دعوت اسلام عام است و همه را به سوي خود خوانده است و اگر كسي به آن روي نياورد، به اختيار خودش است و اگر چيزي را از دست داد، به دليل سوء اختيار خودش است. اسلام مانند پدري دلسوز و آگاه فرزندان خود را از خطرات آگاه مي‏سازد و به راه درست راهنمايي مي‏كند. حال هر كدام از آنها كه نخواست به سخن آن پدر دلسوز و آگاه گوش فرا دهد و به بي‏راهه رفت، طبيعي است كه از برخي منافع محروم مي‏شود و به خطر مي‏افتد. ثانيا مگر علم نيز اين چنين نيست؟
آيا اگر كسي به توصيه‏هاي علم عمل نكند منافعش تأمين مي‏شود؟ علم نيز تنها منافع پيروان خود را تأمين مي‏كند. پس چه تفاوتي از اين جهت ميان علم و دين باقي مي‏ماند؟
8 . اي كاش تنها يك دليل ذكر مي‏شد كه دايان آرزوانديش‏اند. در كجاي اسلام گفته شده است كه مثلاً: «بهشت وجود دارد، چون شما مؤمنان آن را دوست داريد»، «خدا وجود دارد، چون به سود شماست». اينكه اديان عواطف انساني را نوازش مي‏دهند، سخن مبهمي است و به معناي مختلفي قابل فهميده شدن است. اگر مقصود اين است كه انسانها را تشويق كرده‏اند تا به سوي اعمال نيك روي آورند و از بدي‏ها رويگردان شوند، درست است، اما اشكالي در اين كار وجود ندارد. تشويق و تنبيه لازمه هر نظام اخلاقي و تربيتي است و اين به معناي آرزوانديشي و فرافكني خواسته‏هاي خود به عالم واقع نيست. اگر مقصود اين است كه اديان امور خيالي و غيرواقعي را به صورت واقعي جلوه مي‏دهند تا پيروانشان را خوش آيد، در اين صورت كاري بسيار ناپسند است، اما بايد براي اثبات آن دليل آورد. اديان كدام آرزوي خيالي را در سر پيروان خود پروردانده‏اند كه غيرواقعي است؟
و اگر مقصود ديگري از نوازش عواطف وجود دارد بايد بازگفته شود تا بتوان درباره آن اظهار نظر كرد.
9. اتوپيايي بودن دست‏كم به دو معنا فهميده مي‏شود. يك معناي آن درست است و در اديان هم وجود دارد و آن عبارت است از ترسيم اوضاع و احوالي در آينده بشر كه بسيار مطلوب و خوب است و زندگي بشر به سامان مي‏رسد و ظلم و تعدي كم مي‏شود يا از ميان مي‏رود و انسانها نيز بهتر و بيشتر به كمالات خود دست مي‏يابند. مانند آنچه در اسلام به نام آخرالزمان و حكومت جهاني حضرت مهدي(عج) معروف است. يك معناي ديگر آن كه غلط است و در اديان، لااقل در دين اسلام، وجود ندارد آن است كه از انسانها چيزي بخواهند كه فوق وسع آنها باشد؛ يعني نوعي خلاف واقع‏بيني در احكام و عقايد. اين امر نه در اسلام (يعني متن قرآن و سنت) وجود دارد و نه در اسلام (يعني برداشت مسلمانان از متن قرآن و سنت) و نه در اسلام (يعني آنچه از اسلام در عالم واقع تحقق يافته است). هم اسلام و هم اسلام بر اين تأكيد دارند كه يك شرط اساسي تكليف، كه بسيار عام است و در همه تكليفها نيز وجود دارد، قدرت است. به محض آنكه قدرت بر انجام كاري نداشتيد، تكليف آن از دوش شما برگرفته مي‏شود.
در مسائل اعتقادي نيز چنين است. گفته‏اند كه ما پيامبران به اندازه عقول مردم با آنها سخن مي‏گوييم. امامان معصوم عليهم‏السلام به گروهي از پيروانشان كه توانايي غرو در مسائل پيچيده الهيات را نداشتند، دستور مي‏دادند شما وارد اين مسائل نشويد. اينها همه از اين روست باور داشتن چيزهايي كه در وسع و قدرت ما نيست از ما خواسته نشده است.
10. اينكه برخي اديان ممكن است آموزه‏هايي داشته باشند كه در مقام عمل به طرد و نفي پيروان ساير اديان و قلع و قمع آنها منجر شود درست است، اما در مورد دين اسلام، كه دين دعوت با جدال احسن و دين عقل و استدلال و دين مداراي با مخالفان است، به هيچ وجه درست نيست.
قرآن كريم به صراحت تمام، دستور مي‏دهد كه اگر يكي از مخالفان و مشركان به سوي مسلمانان آمد، بايد او را پناه دهند و از جان او مراقبت كنند تا كلام خدا را بشنود، اگر خواست ايمان بياورد وگرنه بايد به سلامت او را روانه مأمن و پناهگاه خويشش سازند (توبه: 6). دين مرزبندي مي‏كند، اما انسانها را به جان هم نمي‏اندازد. اسلام خود را برحق مي‏داند، اما نمي‏گويد با آنان كه برحق نيستند، بدرفتاري كنيد يا آنها را طرد و حذف كنيد. بلكه اجازه چنين كاري را نيز به پيروان خود نمي‏دهد، بلكه مي‏گويد با آنها به نحو نيك به استدلال برخيزيد و اگر قبول نكردند هر كدام دين خود را داشته باشند (كافرون: 6).
هيچ ملازمه‏اي ميان انحصارگرايي در مقام نظر و حق و باطل و انحصارگرايي در مقام عمل وجود ندارد. به لحاظ نظري تنها دين اسلام است كه برحق است، اما به لحاظ عملي به پيروان ساير اديان نيز حق حيات و حق ماندن بر دين خود داده شده است و اين امر نه تنها در اسلام كه در اسلام و نيز وجود دارد.1

پی نوشتها:

1. براي ديدن نمونه‏اي از شواهد تاريخي در اين زمينه رك.: زرين كوب، عبدالحسين، كارنامه اسلام، تهران: اميركبير، 1376، صص 22 ـ 25 .

* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372